دیاری بی نشان،با اندکی مردمان هیاهویی بود،در آنجا یکزمان دوچرخه ای داشتیم و عشقی شمعی و کتابی و مشقی یاره گله سرشار بود از عطر گلها ز عشق یاران عزیز دلها پدرانمان در فصل بهار فاتح و مغرور،چون ژولیوس سزار دخترکان آبادی با ناز و کرشمه کوزه بر دوش میرفتند سوی چشمه دردا،در آن دیار،دگر یار نیست دگر نشانی از گل و بهار نیست یاره گله و گلستانش،ویرانه شده اند مردمانش نیز همه،بیگانه شده اند #قدرت،شاعر طوفانها ..., ...ادامه مطلب