دیاری بی نشان،با اندکی مردمان هیاهویی بود،در آنجا یکزمان دوچرخه ای داشتیم و عشقی شمعی و کتابی و مشقی یاره گله سرشار بود از عطر گلها ز عشق یاران عزیز دلها پدرانمان در فصل بهار فاتح و مغرور،چون ژولیوس سزار دخترکان آبادی با ناز و کرشمه کوزه بر دوش میرفتند سوی چشمه دردا،در آن دیار،دگر یار نیست دگر نشانی از گل و بهار نیست یاره گله و گلستانش،ویرانه شده اند مردمانش نیز همه،بیگانه شده اند #قدرت،شاعر طوفانها ..., ...ادامه مطلب
شقایق ها چه دلگیرند ای دوست ز دست دل زمین گیرند ای دوست کبوترهای رام گیسوانت رها از بند و زنجیرند ای دوست به آن چشمان ناز آلوده سوگند گدایان لبت میرند ای دوست نگاهم از نگاهت سکته می کرد که مژگانت همه تیرند ای دوست بیا آهوی دشت عاشقی باش که دستانم به نخجیرند ای دوست به عشق آخرین گلبوته ی شاد پرستوها نمی میرند ای دوست #قدرت،شاعر طوفانها ..., ...ادامه مطلب